حکایت پادشاه غور با روستایی
سعدی در باب نخست ، در عدل و تدبیر و رای، پس از اینکه نکاتی را به پادشاهان عصرش برای نگاه داشت حال رعیت گوشزد میکند، حکایاتی در ذیل آن نقل مینماید تا شیرینی داستان، طعم نامطلوب نصیحت را به مذاق آدمی سازگار سازد از جمله داستان پادشاه غور که در مورد ضرورت ستم روا
سعدی در باب نخست ، در عدل و تدبیر و رای، پس از اینکه نکاتی را به پادشاهان عصرش برای نگاه داشت حال رعیت گوشزد میکند، حکایاتی در ذیل آن نقل مینماید تا شیرینی داستان، طعم نامطلوب نصیحت را به مذاق آدمی سازگار سازد از جمله داستان پادشاه غور که در مورد ضرورت ستم روا نداشتن بر رعیت در حفظ نیک نامی پادشاهان است.
داستان پادشاه غور حکایت پادشاه بیدادگری است که بر مردم ستم روا میداشت و خران رعیت را به زور برای حمل بارهای گران میگرفت و به خران آب و غذای کافی نمیداد تا جایی که تعدادی از این خران از سنگینی بارها و گشنگی تلف میشدند.
چو منعم کند سفله را، روزگار
نهد بر دل تنگ درویش، بار
ظلم و ستم این بیدادگر ادامه داشت و هیچ یک از مردم یارای اعتراض آشکار به این بیعدالتی را نداشتند و اطرافیان شاه نیز بر این رفتار ظالمانه و عواقب آن بر پادشاهی سخنی نمیراندند.
روزی پادشاه بیدادگر عزم شکار میکند و از شهر بیرون میرود و با اسب تکاورش به دنبال صید تا جایی پیش میرود که هوا تاریک میشود. او که از خدمتکاران دور مانده و راه بازگشت را نمیداند بر خلاف میل، شب را در دِهی اقامت میگزیند.
شب که پادشاه در حال استراحت بود سخنان پدری با پسری را میشنود که میگفت بامدادان که راهی شهر شدی، خر را همراه خود مبر که این پادشاه ظالم گوش به فرمان اهریمن است و خران رعیت را به ستم از آنها میستاند.
در این کشور آسایش و خرمّی
ندید و نبیند به چشم آدمی
مگر این سیه نامه بی صفا
به دوزخ برد لعنت اندر قفا
پسر که راه درازی در پیش داشت از پدر درخواست نمود که طریقی بیندیشد و راهی برای بردن حیوان پیدا نماید و پدر پیر، مصلحت در این دید که با یک سنگ گران، خر را مجروح کند تا شاید پادشاه از خر مجروح درگذرد.
مگر کان فرومایه زشت کیش
به کارش نیاید خر لنگ ریش
چو خضر پیمبر که کشتی شکست
وز او دست جبّار ظالم ببست
پسر سر اطاعت به امر پدر نهاد و خر را مجروح ساخت و راه در پیش گرفت و رفت و پدر نیز پیوسته در حال نفرین بر پادشاه بود.
وزین سو پدر روی در آستان
که یا رب به سجّاده راستان
که چندان امانم ده از روزگار
کزین نحس ظالم برآید دمار
پادشاه بیدادگر این نفرینها را شنید و سکوت کرد و سر بر نمد زین نهاد اما تمام شب از خشم نخوابید تا سحرگاهان فرا رسید و شاه هم پریشانی دوش را فراموش کرد. سواران شاه که به دنبال رد پای اسب پادشاه بودند پی اسب را شناختند و شاه را در روستا یافتند. تمام لشکر در برابر شاه سر تعظیم فرود آوردند. بزرگان برای شاه مجلس آراستند و خوان گستردند و وقتی در طرب آمدند پادشاه به یاد دهقان و سخنهایش افتاد.
بفرمود و جستند و بستند سخت
به خواری فکندند در پای تخت
دهقان مردم شناس که بر جان خود بیمناک شده بود و امیدی به بخشش ملوکانه نداشت رو به پادشاه گفت:
نه تنها منت گفتم ای شهریار
که برگشته بختیّ و بد روزگار
چرا خشم بر من گرفتیّ و بس؟
منت پیش گفتم، همه خلق پس
چو بیداد کردی توقعّ مدار
که نامت به نیکی رود در دیار
ور ایدون که دشخوارت آمد سخن
دگر هر چه دشخوارت آید مکن
تو را چاره از ظلم برگشتن است
نه بی چاره بی گنه کشتن است
مردم هرگز پادشاه ظالم را دعا و ثنا نمیگویند و گرچه در ظاهر از بیم جان شان نفرین نکنند اما در نهان، لب به نفرین میگشایند و این یادکرد بد از پادشاهان باعث بدنامی آنها خواهد شد و پادشاهی که خواهان نام نیک است باید دست از ظلم و ستم بر رعیت و مردم بکشد.
پادشاه با شنیدن سخنان تلخ و نقادانه دهقان گرفتار و دربند، که دست از جان شسته بود از خواب غفلت بیدار شد و پیرمرد را مورد عفو قرار داد و با دستان خود بندها را گسست و او را در بر گرفت.
ز دشمن شنو سیرت خود که دوست
هر آنچ از تو آید به چشمش نکوست
از دیدگاه سعدی انتقاد تند و گزنده چون دارویی مفید است که گرچه تلخی آن آزاردهنده اما سودمند و مفید است و فرجام آن سازندگی خواهد بود.
دکتر زهره دست پاک
استاد دانشگاه علوم و تحقیقات
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰