یارانه، همان آبدوغ خیار است!!
سلام هیچ کس جان! نمیخواهم مثل خیلی از افراد جامعه، از زندگی گله کنم. چون هر چه دلمان میخواهد، در دستانمان است و همه چیز مهیاست. من یک دختر ۵ ساله شیرین زبان دارم. در خانه برای خود ملکهایست. علاقه زیادی به برنامههای تلویزیون مخصوصا برنامههای آشپزی دارد. دخترم میگوید: پدر چقدر خوب است که
سلام هیچ کس جان! نمیخواهم مثل خیلی از افراد جامعه، از زندگی گله کنم. چون هر چه دلمان میخواهد، در دستانمان است و همه چیز مهیاست.
من یک دختر ۵ ساله شیرین زبان دارم. در خانه برای خود ملکهایست. علاقه زیادی به برنامههای تلویزیون مخصوصا برنامههای آشپزی دارد. دخترم میگوید: پدر چقدر خوب است که تلویزیون همهاش غذاهای خوشمزه درست میکند اما مامان چرا هیچ موقع از این غذاها درست نمیکند؟ دخترم جواب این سوال را نمیداند. اگر شما هم نمیدانید، خدمتتان عرض میکنم.
بنده صبح، مثل خیلی از آدمها، از منزل بیرون میروم. ابزار من یک کیسه کوچک خالی برنج است که کلنگ مقنیگریام در آن گذاشتهام. ابتدا به میدان شهر میروم. کسانی هم مثل من، منتظر نشستهاند تا همای خوشبختی روی شانههایشان بنشیند. پرندهها از راه میرسند. اگر روی شانه من بنشیند، کارم تازه شروع میشود وای به آن روزی که این پرنده ننشیند!
تا موقعی که آفتاب به وسط آسمان برسد منتظر میمانم. چشمانم، هر ماشینی که رد میشود را دنبال میکند تا شاید مرا صدا بزنند. اما الان که برگردم، جواب صاحبخانه را چه بدهم؟ پس در کوچه پس کوچهها میچرخم تا شاید نظافت منزل یا شستشوی فرش نصیبم شود.
هیچ کس جان! اما بعضی روزها، حتی اینها هم نصیبم نمیشود. با هزار شرمندگی به خانه بر میگردم. دخترم طبق معمول غذا را آماده کرده و منتظر است که من برسم تا با هم غذا بخوریم. آن روز که به خانه آمدم، دخترم گفت: بابا امروز خورش مخصوص داریم که پر از گوشت است، دیدم مامان درست نکرده بود خودم درست کردم. از غذای من بخور، غذای من خوشمزه تره!
ناگهان به طرف در میرود. کفشهایم را از حیاط برداشته، پشت در میگذارد و میگوید: بابا حواست نبود کفشاتو برداری اگه صاحبخونه میدید، دوباره میگفت : تو که باز خونهای، چرا سر کار نرفتی؟ اون موقع من هم مجبور بودم بگم بابام اون یکی کفشاشو پوشیده، بازم دروغ میگفتم. سفره را پهن میکند و ظرفها را میچیند. برق چشمانش حاکی از شوق وافری است که مرا بیشتر گرسنه میکند.
هیچ کس جان! چه مصیبت بار است آن لحظه که دخترم قاشق خالی را به طرف دهانش میبرد. نگاهم به کاسه آبدوغ خیاریست که همسرم در سفره گذاشته است. بغضم را قورت میدهم تا نان خشکی در آبدوغ خیار خرد کنم.
آن روز تصمیم گرفتم به تلویزیون زنگ بزنم و تشکر کنم بابت اینکه اکثر شبکهها برنامه آشپزی دارند. انواع غذاهای رنگین نشان میدهند تا اینگونه، رویاهای کسانی مثل دختر من شکل بگیرد و از صدا و سیما ممنون هستم که حالا دختر من یک کدبانوست .
یک روز دخترم به من گفت: بابا یارانه چیه؟
خیلی فکر کردم چه بگویم تا او متوجه شود. گفتم: یارانه همون آبدوغ خیاره که آبشو زیاد میکنیم تا سیر بشیم!
گفت : بسته حمایتی چیه؟ گفتم: بسته حمایتی که به ما نمیدن.
گفت: خب چیه؟
گفتم: همون آبدوغ خیاره فقط ماستش بیشتره!
گفت: چرا به ما نمیدن؟
گفتم: به خاطر اینکه از بس تو غذاهای خوشمزه میپزی ما نیازی به یارانه و بسته حمایتی نداریم.
علی شیزری گیلانی
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰